تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دنیا دو روزه
و آدرس
saeednima.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
با لینک کردن بازدید
خود را افزایش دهید
دوست دار شما
سعید و نیما
دختره 4000 تا دوست تو صفحه فیس بوکش داره که 3990 تاش پسرن ...
( مدلهای مختلف : کچل ، کوتوله ، چاق ، لاغر ، يه وری … )
بعد تو پروفايلش نوشته:
من آن گلبرگ مغرورم که ميميرم ز بی آبی ولی با خفت و خاری پی شبنم نميگردم
.... فکر کنم فقط پی "شبنم" نميگرده !!!
توی ژاپن:
جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست .
توی اسپانیا:
مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن .
توی انگلستان:
دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه .
توی فرانسه:
خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه .
توی استرالیا:
دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه .
توی قفقاز:
جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما تکرار میشه .
توی نروژ:
معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه .
توی آفریقا:
قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن .
توی مکزیک:
کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه .
توی ایران:
فقط پول موضوع رو حل می کنه پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره
موضوعات مرتبط: <-CategoryName-> برچسبها: <-TagName->
مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :
شش سال اول زندگی:
- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن
دوره دبستان:
- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن
دوره راهنمایی:
- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن
دوره دبیرستان:
- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن
دوره دانشگاه:
- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن
دوره سربازی:
- موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن
دوره شوهر بودن:
- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن
دوره پدر بودن:
- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن
دوره پیری:
- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن
دوره پس از مرگ!
- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!
موضوعات مرتبط: <-CategoryName-> برچسبها: <-TagName->
سرخ پوست پیر به نوه خود گفت :
فرزندم درون ما بین دو گرگ کارزاری برپاست یکی از گرگ ها شیطان به تمام معنا ، عصبانی ، دروغگو ، حریص و پست است گرگ دیگری آرام ، خوشحال ، امیدوار ، فروتن و راستگو .
پسر کمی فکر کردو پرسید پدر بزرگ کدامیک پیروز است ؟
پدر بزرگ بی درنگ پاسخ داد همانی که تو به ان غذا میدهی .
وقتی پرنده زنده است مورچه ها را میخورد ولی وقتی میمیرد مورچه ها اورا میخورند زمان و شرایط میتواند در هر موقعیتی تغییر کند در زندگی هیچکس را تحقیر یا آزار نکنید شاید امروز قدرتمند باشید ولی یادتان باشد زمانه از شما قدرتمندتر است یک درخت میلیونها چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است پس خوب باشید و خوبی کنید
گاهی وقتا حرفی جز یک معذرت میخواهم بر زبانت نمیاید آری وقتی معشوقه ات را میرنجانی و وقتی نمتوانی خودت را به کنارش برسانی و تنگ در آغوشش بکشی و با نگاه هایت بفهمانی که اشتباه کرده ای تنها راه همین است یک جمله کوتاه و ساده
عزیزم تو بهترینی و لایق بهترین ها مرا ببخش
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی..
و از کسی که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن چون شاید هیچ وقت هیچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشه..
دیگه خسته شدم از بس بازیچه ش بودم. بالاخره تکلیفمو باهاش روشن میکنم. هر وقت به گرمای وجودش نیاز دارم سرد میشه. یه بار میشینم باهاش مرد و مردونه حرف میزنم. شاید کارمون به کتک کاری هم برسه و مجبور بشم عوضش کنم.
دوش حموم خونه مون رو میگم. هروقت آب گرم میخوای یا از یخچال آب ورمیداره خالی میکنه رو سرم یا از آب گرم جهنم. اصن نمیدونه با خودش چند چنده.
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید:{یک بستنی میوه ای چند است؟}پیشخدمت جواب داد:{۵۰ سنت}.
پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:{یک بستنی ساده چند است؟} در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند .پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:{۳۵ سنت}.پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:{لطفا یک بستنی ساده.}پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز بعد از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت ار آن چه دید شوکه شد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی۲ سکه ی ۵ سنتی و ۵ سکه ی ۱ سنتی گذاشته شده بود_برای انعام پیشخدمت
طرف دو ماهه رفته ترکیه ، بهش زنگ میزنم میگم کِی برمی گردی...
میگه : آگِست هانی..
.
.
آخه مگه تو ترکیه انگلیسی حرف میزنن که تو الان نمیتونی فارسی... بزنی؟
ایا شما از سکه های داخل جیبتون رنج میبرید؟
آیا شما از پول خورد های تو کیفتون در عذابید؟
آیا شما از پول خوردهای پاره داخل جیبتان خسته اید؟
آیا شما کلی دعا میکنید که بتونید پول پاره ای را به کسی بندازید و از شرش خلاص شید؟
شاید مارا عذاب دهند اما میتونن خیلیا رو از عذاب برهانند.100تومان من و تو را حاجی نمیکنه ولی شاید جلوی گناهی رو بگیره!!
طرح کمک به معتادان اینترنتی
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه*ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده*اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می*تپید اما پر از زخم بود. قسمت*هایی از قلب او برداشته شده و تکه*هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه*هایی دندانه دندانه درآن دیده می*شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه*ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می*گفتند که چطور او ادعا می*کند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می*کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.پیر مرد گفت : درست است. قلب تو سالم به نظر می*رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی*کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده*ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده*ام و به او بخشیده*ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه*ی بخشیده شده قرار داده*ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده*اند گوشه*هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد*آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده*ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده*اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یاد*آور عشقی هستند که داشته*ام.امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه*ای که من در انتظارش بوده*ام پرکنند، پس حالا می*بینی که زیبایی واقعی چیست ؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه*هایش سرازیر می*شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه*ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه*ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود.
نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟
گفتی برو! باور نکردم. اما خشم تو ساده نبود.
گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود.
مهربانیت رنگ باخت.گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟
سکوت کردی. گفتی برو!
فریاد زدم نگاهم کن… نگاهم نکردی.
نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم. تکان می خورد و سخن می گفت انگار.
همه به خاک افتادند و سجده اش کردند.
گفتی جانشین من است خلیفه است…
روزی که از من خواستی به غیر از توسجده کنم ، به آن تلی از خاک که کم*کم تبدیل به گل میشد، من نمیدانستم جنس آبی که این خاک را گل میکند چیست. نمیدانستم آب عشق چیست، آب روح چیست؟ از آن به من ننوشانده بودی، آخر جنس من از آتش بود و من برتر بودم!
من … سوختم .به خاک نیفتادم.چیزی تمام بدنم را فشرد. نمیتوانستم برای یک مشت گل زانو بزنم.ایستادم.محکم و مقتدر ایستادم.
گفتی زانو بزن. نتوانستم.فریاد زدم. این همان آدم خاکی توست که ستم خواهد کرد. سرکش و طغیانگر خواهد شد،
تنگ چشم و حریص ناسپاس و مجادله گر .این آدم توست؟…
باز سکوت …آرام زمزمه کردی خلیفه است.
…وای خلیفه خلیفه خلیفه چقدر خندیدم!خلیفه ای که دروغ می گوید خلیفه ای که گناه می کند. خندیدم و طعنه زدم
یک خلیفه گناهکار!…
گفتی نخوت تورا بلعیده است.
خندیدم! سجده نکردم! رانده شدم!
نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ قرن ها از آن روز می گذرد و من ساکن زمینم.
بین همه این آدمهای خاکی تو! بین همه دروغها و حرص هایشان.بین فراموش کاری های گاه و بیگاه و نادانی هایشان!
بین همان ها که می خواهند نبودنت را ثابت کنند یا نادیده ات بگیرند.همان ها که گاهی فقط گاهی به سراغت می آیند.و من از شوق لبریز می شوم
من ابلیس فرزند آتش!از ذلت این عنصر خاکی لذت می برم. از این که امیدهایت را نامید می*کنند شادی می کنم.و دلم برای لغزش*هایشان پر می زند.
وتو! با همه قدرت و بزرگی ات زیاده گویی*هایشان را می بخشی هنوز توبه می پذیری و باران می*بارانی و مهربانانه سر فرازش می کنی.
عجب از او که مهربانی*ات را می بیند و ستم میکند و عجب از تو که ستمش می*بینی و مهربانی می کنی…
و من هنوز از این که زشتی*هایشان را نادیده می گیری آتش می خورم و برای نابودی*اش قسم می خورم. برای سر گشتگی*اش لحظه شماری می کنم…
منم ابلیس!
یه روزی غضنفر تو کشتی بوده
کشتی داشته غرق میشده
غنضفر با هزار تا زور و رحمت خودشو میرسونه به ساحل
بعد میگه خو الهی شکر خودمه نجات دادوم حالا ورم بقیه ر نجات بدم
یه روزی غضنفر تو کشتی بوده
کشتی داشته غرق میشده
غنضفر با هزار تا زور و رحمت خودشو میرسونه به ساحل
بعد میگه خو الهی شکر خودمه نجات دادوم حالا ورم بقیه ر نجات بدم
پسر : عزیزم میتونی امروز بیای ببینمت؟
دختر : نه فامیلمون اینا از خارج اومدن نمیشه
پسر : باشه
فرداش : عزیزم امروز میای بریم سینمااا ؟!
دختر : نه ...آخه کلی درس دارم باید بخونمشون ...
...پسر : باشه
دو روز بعد
پسر : عزیزم فردا میتونی بیای بریم پارک چیتگر ؟!
دختر : نه به خداااا .... فردا دعوتیم خونه عموم ایناااا
پسر : باشه
فرداییش دختر : عزیزم ، امشب شام بریم بیرون ..؟!
پسر : آآآآآااااااای ...چرا زودتر نگفتی ؟! با دوستام قرار استخر گذاشتم که
دختر : برووووووو با دوستاااااااااات استخر ...اونا برات مهم ترن ...
به یه آمریکاییه میگم کشورت رو دوست داری؟ میگه آره میگه چرا؟ (الآن توقع دارم بگه چون وطنمه و از این حرفا) میگه یه گلهای آبی اینجا در میاد خیلی دوستشون دارم. تا حالا خدایی انقدر قانع نشده بودم
یعنی اون گلها در نیاد ملیتت رو عوض میکنی؟؟
رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت گرفتم.
تو عوارض جانبیش نوشته:
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه ، نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی !
فکر کنم اگه سیانور می گرفتم، عوارضش کمتر بود
یه آقا پسری که قبل از ازدواجش خیلی هم دوست دختر داشت ... بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد..!
بعد خدا بهش یه دختر داد
یه روزبهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در میاوردی !؟
حالا خودت هم دختر داری ، نظرت چیه..؟؟
تحمل اشکش و داری !؟...
بهم گفت : فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم همه اونها که دلشون رو شکستم منو ببخشن..!
هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترش و نداره..!!
آقایونِ پدر های آینده ...
به دختر دار شدنتون خوب فک کنید ، زمین گرده ها ..!!
البته شما دخترام فكر كنين ، اين قضيه جنسيت نداره
اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...
بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
نگـــــــران نباش،
حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…
چند وقت پیش واسه دوست دخترم فرستادم:
-چقد دوسم داری؟؟؟
-نوشت شارژ ندارم، فعلا خدافظ!!!
حالا من موندم منظورش این بوده که:
۱.شارژ بفرست تا بت بگم!!!
۲.بستگی به میزان شارژی داره که الان میفرستی!!!!!
۳. برو بابا تو هم حوصله داریا!!!
البته شایدم نیتش خیر بوده خواسته بگه اونقدر دوست دارم ک با این شارژ کمی که دارم ، نمیتونم حق مطلبو به جا بیارم!!!
والا! …
بسوزی روزگار بسوزی که فقط دل ادمارو میشکونی! اره! واسه سارا خواستگار اومد اشتباه نکنین زودم قضاوت نکنین سامان بود
ببخشید اقای احمدی پس این وسط تکلیف عشق چی میشه؟
عشق؟ هه؟ وقتی پول نباشه عشقم کشکه تو این دوره زمونه فقط پول حرف اول رو میزنه منم دختر به ادم فقیر نمیدم
اقای احمدی حرف امروزتونو هیچوقت فراموش نکنین! سارا!!! من دارم میرم نگرانم نباش تو مال خودمی فقط خودم همینو بس!
اره راست گفت سامان از فرداش رفت دنبال درس و کار اقای احمدی هم نامردی نکرد دخترشو داد به یه ادم پولدار یکی که شب به شب با هزار نفره یکی که چیزی از عشق سرش نمیشه یکی که... بیخیالش
سامان داشت میمرد بغض گلوشو گرفته بود! فکر میکرد سارا خودش خواسته دریغ از انکه اون شب تا صبح به یادش گریه میکنه! دریغ از اینکه هرسال واسه سامان تولد میگیره! دریغ از اینکه سامان رو دوست داشت واسش میمرد هرکاری بگی انجام میداد!
سامان قصه ی ما میره یه زن میگیره پنجه افتاب! خلاصه بر میگرده بدون اینکه بره خونه خودشون یه راست میره خونه احمدی از قضا سارا با شوهرشم اونجاس!
چشمم بهش خورد واقعا جا خوذپردم خیلی پیر شده! موهاش داره سفید میشه!یه لحظه نگام کرد داشتم میمردم زیر بار خجالت سارا رفت
اقای احمدی سارا که یه شوهر خوب گیرش اومد یه شوهر مهربون پولدار خوب همونی که شما میخواستین پس چرا اینجوری شده؟ چرا پیر شده؟ موهاش سفید شده؟
اقا سامان چجوری پیر نشه وقتی من مجبورش کردم با اونی که دوسش نداره ازدواج کنه چجوری حالش خوب باشه وقتی زن دوم اونه وقتی بیست سال ازش بزرگتره وقتی شبا بخاطر تو تا صبح گریه میکنه واست تولد میگیره ...
سامان دیگه نمیدونست چی بگه واقعا اون اشتباه فکر کرده بود میره طرف خیابون سارا اونوره صداش میکنه جفتشون میان وسط خیابون
یک قدم مونه بود ولی نشد یه ماشین زد به دوتاشون افتادن رو زمین خون کل خیابون رو گرفته بود چشم تو چشم هم بودن ولی افسوس دیگه هیچوقت دستاشون بهم نرسید
هیچوقت زود قضاوت نکنین ادما بعضی وقتا یه فکرایی میکنن که اخرش پشیمونی
به نام خدا
زندگی شاید آن لبخندی ست،
که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست،
میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم
دوست من خوش اومدی.
اینم بگم ما فقط گرد اورنده مطالب هستیم